کهکشان خیال


کهکشان خیال
بیا به پرسشم ای نازنین نگار بیا ، بیا
مریض بسترم ای یار غمگسار ، بیا
مریض بسترهجرم زمن چه میپرسی!
دوای درد مرا با خودت بیـــار ، بیا
به کهکشان خیالم دگرستاره نماند
که دانه دانه شمردم به انتظار ، بیا
زیعد رفتنت ارامش و قرارم رفت
بپاس خاطر ان عهد استوار ، بیا
بیا که خرمن عمرم خزان به یغما برد
گلی به مزرع امید من بکار ، بیا
وصال دوست کم از تخت پادشاهی نیست
نگین بخت سلیمان روزگار ، بیا
بیا که در قدمت نقد جان نسار کنم
شبی به کلبه ام ای شوخ دلشکار ، بیا
زبعد مردنم هرگز مگو دریغ ، دریغ !
کنون که زنده ام ای دوست بار، بار ، بیا
بهار عمر(مصور) در انتظار گذشت
بیا که رفته کنون طاقت و قرار ، بیا.